بهار جان ها



 


 


     چکيده:


بشر موجودي دو بعدي است مرکب است از جسم و روح، از آنجا که انسان در حيات مادي به سر مي برد به عالم روح ونياز هاي آن دسترسي ندارد از اين رو هرچه سعي مي کند تا نيازهاي روح را برآورد به بيراهه ومي رود و بر حيرتش افزوده مي شود اينجاست که خداي حکيم و متعال براي راهنمايي بشر رسولاني را مي فرستد تا او را از اين ورطه و حيراني نجات بخشد.


 اما در طول تاريخ در مي يابيم که رسولان و انبياي الهي در رساندن عبادالله به سر منزل مقصود به موفقيت هاي چنداني دست نيافته اند.


 با بررسي دلائل آنها حداقل دو عامل را موثر در اين عدم موفقيت مي توان برشمرد


 1. خودخواهي بشر


2. وجود صاحبان قدرت (يا حاکمان ظالم).


هرچند انبيا مي توانستند مانع خود خواهي را بردارند و جامعه را از آسيب آن حفظ کنند اما از مانع دوم نمي توانستند به راحتي عبور کنند و همين امر باعث مي شد تا انبيا در حرکت رو به رشد خود دچار خلل و اشکالات فراواني شوند و همين امر وم آمدن يک منجي را ضروري مي سازد منجي يعني حاکم مقتدر الهي در تمام هستي.


 


moayedi313@yahoo.com


 


 


 باب 22 اتّصال وصيّت از آدم عليه السّلام و خالى نبودن زمين از حجّت تا قيامت‏


 


1- مقاتل بن سليمان از امام صادق عليه السّلام روايت كند كه فرمود: رسول- خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده است: من سيّد النبيّين هستم و وصىّ من سيّد الوصيّين است و اوصياى او سيّد اوصيايند. آدم عليه السّلام از خداى تعالى درخواست كرد كه وصىّ صالحى براى او قرار دهد، خداى تعالى به او وحى فرمود كه من انبيا را به نبوّت گرامى داشتم، سپس خلق خود را اختيار كردم و بهترين آنها را اوصيا قرار دادم. آدم عليه السّلام گويد: اى پروردگار من! پس وصىّ مرا بهترين اوصيا قرار بده، خداى تعالى وحى فرمود كه اى آدم به «شيث» وصيّت كن و او همان هبة اللَّه بن- آدم است و آدم به شيث وصيّت كرد و شيث به پسرش «شبّان» وصيّت نمود كه او


فرزند نزله حوراست‏ كه خداوند او را از بهشت فرو فرستاد و او را تزويج شيث نمود و شبّان به فرزندش «مجلث» وصيّت كرد و او به «محوق» و او به «غثميشا» و او به «اخنوخ» كه همان ادريس پيامبر باشد وصيّت نمود و ادريس به «ناخور» و ناخور آن را به نوح عليه السّلام تسليم نمود و نوح به «سام» وصيّت نمود و سام به «عثام» و او به «برعيثاثا» و او به «يافث» و او به «برّه» و او به «جفيسه» و او به «عمران» و عمران آن را به «ابراهيم» خليل عليه السّلام تسليم نمود و ابراهيم به فرزندش «اسماعيل» وصيّت كرد و او به «اسحاق» و او به «يعقوب» و او به «يوسف» و او به «بثريا» و او به «شعيب» و او به «موسى» بن عمران و او به «يوشع» بن نون و او به داود و او به «سليمان» و او به «آصف» بن برخيا و او به «زكريا» و زكريا آن را به «عيسى» بن مريم تسليم نمود و عيسى به «شمعون» بن حمون الصفا وصيّت كرد و او به «يحيى» بن زكريّا و او به «منذر» و او به «سليمه» و او به «برده»، سپس‏


 


 


رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: و برده آن را به من تسليم نمود و من آن را به تو اى علىّ، تسليم خواهم كرد و تو آن را به وصىّ خود خواهى داد و وصىّ تو آن را به اوصياى تو كه از فرزندانت هستند خواهد سپرد يكى بعد از ديگرى تا آنكه برسد به بهترين خلق زمين پس از تو، و محقّقا امّت به تو كافر مى‏شوند و اختلاف شديدى در باره تو خواهند داشت كسى كه بر تو ثابت باشد مانند همنشين من است و كسى كه از تو كناره گيرد در آتش خواهد بود و آتش جايگاه كافران است.


 


 







كمال الدين و تمام النعمة ترجمه پهلوان، ج‏1، ص: 401




 


 به خود نازيدن و فريب خوردن‏


قرآن‏


1- وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ* الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ‏ .[1] خداوند به خود نازندگان و خويشتن ستايان را دوست نمى‏دارد* كسانى كه بخل مى‏ورزند و مردمان را به بخل‏ورزيدن فرمان مى‏دهند .


2- يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ‏*[2] گمان مى‏كند كه مال او، او را هميشه ماندگار خواهد ساخت* 3- أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ* يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالًا لُبَداً*[3] آيا چنين مى‏پندارد كه هرگز كسى بر او توان نخواهد يافت* (با افتخار) مى‏گويد، من مال فراوانى از دست دادم (و در راه مبارزه با ارزشها و دعوتگران راستين هزينه كردم)*


 


4- أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ؟؟*[4] آيا چنين مى‏پندارد كه كسى او را نديده است؟** شيخ ابو جعفر طوسى مى‏گويد: «معنى‏ أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ؟ آن است كه: آيا اين انسان چنين مى‏پندارد كه هيچ كس بر كيفر دادن او- در صورت نافرمانى كردن خداى متعال و ارتكاب گناهان- قادر نيست؟ و اين بد پندارى است»[5] شيخ ابو على طبرسى مى‏گويد:


«اين استفهامى انكارى است، يعنى هرگز نبايد كسى چنين گمان كند. نيز گفته‏اند كه معنى آيه اين است: «آيا اين فريب خورده مال چنان مى‏پندارد كه كسى نمى‏تواند مال او را بگيرد؟» و به قولى: «آيا گمان مى‏كند كه هيچ كس از او نخواهد پرسيد كه اين مال را از كجا به دست آورده و آن را چگونه مصرف كرده است؟ .»[6]. بنا بر اين، مسلمان بايد خود را براى پاسخ گفتن به پرسش «از كجا آورده‏اى» آماده كرده باشد.


حديث‏


النّبيّ «ص»: طوبى لمن أكتسب من المؤمنين مالا من غير معصية . و عاد به على أهل المسكنة، و جانب أهل الخيلاء و التّفاخر و الرّغبة في الدّنيا.[7]


پيامبر «ص»: خوشا به حال مؤمنى كه مال را از راهى بدون معصيت به دست آورد . و آن را به مسكينان بازگرداند، و از افاده داران و فخر فروشان و دنيا طلبان دورى جويد.


 


الإمام علي «ع»- فيما رواه عن النّبيّ «ص»، عن اللَّه تعالى، في ليلة المعراج:


. يا أحمد! . إنّ النّفس مأوى كلّ شرّ . تتكبّر إذا استغنت .[8]


امام على «ع»- به روايت از پيامبر اكرم «ص»، از سخنان خداى متعال در شب معراج: . اى احمد! . نفس انسان جايگاه بديهاست . و چون بى‏نياز گردد تكبّر ورزد .


الإمام الصّادق «ع»: جاء موسر إلى رسول اللَّه «ص» نقيّ الثّوب، فجلس إلى رسول اللَّه، فجاء رجل معسر درن الثوب، فجلس إلى جنب الموسر، فقبض الموسر ثيابه من تحت فخذيه؛ فقال له رسول اللَّه «ص»: «أخفت أن يمسّك من فقره شي‏ء؟» قال: لا، قال: «فخفت أن يصيبه من غناك شي‏ء؟» قال: لا قال: «فخفت أن يوسخ ثيابك؟» قال: لا. قال: «فما حملك على ما صنعت؟» فقال: يا رسول اللَّه! إنّ لي قرينا يزيّن لي كلّ قبيح و يقبّح لي كلّ حسن، و قد جعلت له نصف مالي. فقال رسول اللَّه «ص» للمعسر: «أتقبل؟» قال: لا. فقال له الرّجل: و لم؟ قال: أخاف أن يدخلني ما دخلك.[9]


امام صادق «ع»: ثروتمندى با جامه‏اى پاكيزه نزد رسول خدا «ص» آمد و در نزديكى او نشست؛ پس از او مرد تهيدستى با جامه‏اى چركين درآمد و در كنار آن مرد ثروتمند نشست، توانگر دامن لباس خود را از زير ران او بيرون كشيد؛ رسول خدا «ص» به او فرمود: «آيا ترسيدى كه از فقر او چيزى به تو سرايت كند؟» گفت: نه. فرمود: «پس بيم آن داشتى كه چيزى از ثروت تو به او برسد؟» گفت: نه. فرمود: «پس چه چيز تو را به كارى كه كردى‏


برانگيخت؟» توانگر گفت: يا رسول اللَّه! مرا همدمى است كه هر زشت را بر من زيبا و هر زيبا را زشت جلوه‏گر مى‏سازد. من نيمى از مالم را به اين مرد دادم. رسول خدا «ص» به آن مرد تهيدست رو كرد و فرمود: «آيا مى‏پذيرى؟» گفت: نه. مرد توانگر پرسيد: چرا؟ گفت: مى‏ترسم كه آنچه در تو هست در من نيز پيدا شود.


* علّامه مجلسى مى‏گويد: «مقصود آن مرد ترس از آن بوده است كه كبر و غرور، و خود را برتر از مردمان ديگر شمردن، و ديگران را كوچك تصوّر كردن، و ديگر خلقهاى نكوهيده‏اى كه از ملازمات توانگرى و ثروتمندى است، در جان وى نيز پديد آيد».[10][11]


 


 


 



الحياة / ترجمه احمد آرام ؛ ج‏4 ؛ ص69




[1]   ( 1)« سوره حديد»( 57): 23- 24.




[2]   ( 2)« سوره همزه»( 104): 3.




[3] ( 3)« سوره بلد»( 90): 5- 6.




[4] ( 1)« سوره بلد»( 90): 7.




[5] ( 2)« تفسير تبيان» 10/ 351.




[6] ( 3)« تفسير مجمع البيان» 10/ 493.




[7] ( 4)« تحف العقول»/ 28.




[8] ( 1)« ارشاد القلوب»/ 201.




[9] ( 2)« اصول كافى» 2/ 262- 263.




[10] ( 1)« بحار» 72/ 15.




[11] حكيمى، محمدرضا و حكيمى، محمد و حكيمى، على، الحياة / ترجمه احمد آرام - تهران، چاپ: اول، 1380ش.




تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فيبر نوري گروه آموزشی کامپیوتر شهرستان سراوان هفته نامه استانی کهن دیار مراغه فرهنگی،اجتماعی Tasha یاداشت چاپ و تبليغات مهدي يار Brandy وبلاگ شخصی میلاد رشیدی کسب رایگان ارز های مجازی |کسب درآمد